Thursday, October 12, 2006

میشناسمت؛ می دانم که با درد خو گرفته ای به چه می اندیشی؟ ... نگاهت را میشناسم نگفته همه چیز را می دانم دستانت با من سخن گفت

16 Comments:

At October 12, 2006 7:05 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام
خسته نباشی مریم خانم
ایشالله روز به روز موفق تر بشی توی همه مراحل زندگی
قربانت paeez_barooon_ashkkkkk

 
At October 13, 2006 12:46 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام خواهر خوبم. چه عكس قشنگ و پر حرفي . خيلي حرف توي اين عكس نهفته است. اول اين‌كه اون چوبي كه دستش گرفته يك چوب معمولي نيست بلكه يك چوب پرداخت شده است . مثل دسته بيل و يا دسته كلنگ و ... . اما دسته بيل نيست چون طولش كمتر از يك متره. پس مي‌تونه دسته كلنگ و يا ابزارهاي ديگه و يا چ.بي براي چراندن گله و ... باشه. منتهي چوب گله هم نيست چون چنين چوبي نياز به اين قطر نداره. قطر اين چوب نشون ميده كه بايد دسته يك كلنگ باشه. ( دسته كلنگ بايد قطور باشه تا بتونه ضربات سنگين رو تحمل كنه) .
و اما خود اين آقا
به نظر مي‌رسه يا غمگين‌ باشه ( كه ممكنه نظر شما همين باشه ) و يا اين‌كه خيلي خسته باشه. اين عكس نشون مي‌ده كه داره به چوب يا دسته كلنگ تكيه مي‌ده. خب مي‌تونست ساده بشينه و با فاصله چوب رو هم دست بگيره. اما با دو دست چوب رو گرفته و چونه‌اش رو روي چوب گذاشته و به عبارتي به اون تكيه داده. و تقريبا وزن افقي بالا تنه خود رو روي اون چوب انداخته تا بتونه تعادل بالاتنه خودش رو حفظ كنه. اين عمل ، كاري است كه افراد خيلي خسته انجام مي‌دهند. نوع نگاه چشمانش و به‌هم ريختگي موهايش كه با عرق توام است هم نشون مي‌ده كه خيلي خسته است. البته شايد غمگين هم باشه ولي آدم غمگين معمولا كاري با كلنگ نداره. خب البته اين هم نظر منه. هر كسي نظري داره ديگه.
شاد باشيد

 
At October 13, 2006 4:19 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام مریم
نظربالایی چقده موشکافانه روی اون اقاهه بود
مطلبت خوب بود
البته تونظرموقبلاهم می دونستی
بگذریم
چون بهت قول داده بودم
اومدم توی وبت
بازهم به روزکردی خبرم کن
موفق باشی
بدرود

 
At October 13, 2006 5:23 PM, Anonymous Anonymous said...

بنام یگانه ی هستی
=================
سلام
شهادت مظلومانه مولای متقیان حضرت امیرمومنان علی علیه السلام رو تسلیت عرض میکنم. این پست جدید هیچ حرف تازه ای را برایم نداشت حقیقتا
هرچه با خودم فکر کردم دیدم نکته ظریفی ندارد که برایم سودمند باشد
من حقیقت را گفتم
امیدوارم از دلخور نشوید ، چون راهکار و پیشنهاد ها را قبلا" گفته بودم
نویسنده محترم ، این رو از سر دلسوزی عرض میکنم که مطمئن باشید خیر شما را مد نظر دارم
//التماس دعا//
//یا علی //

 
At October 14, 2006 6:02 AM, Anonymous Anonymous said...

salam - man akso nadidama

 
At October 14, 2006 6:31 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام
هرکسی از ظن خود شد یار من
پس اجازه بدید من هم نظر و برداشت شخصی خودم رو بنویسم
...
من نمی دونم شما این عکس و مطلب را با چه نیتی نوشتید و اینجا گذاشتید... اما من با دیدن اونها به فکری فرو رفتم که براتون می گم
...
مردی که در تاریکی شب تکیه بر چوب دستی زده و به روبرو می نگرد .. نگاهی نگران و خسته ... موهایی که هنوز سپید نشده اما نشان می دهد که از جوانی هم گذشته.... نگران است .. نگران آینده همان فرزندی که در مقابلش نشسته است و به چشمان آشنایش می نگرد... و از دستان پینه بسته مرد که در دست خود می گیرد نهایت تلاش او را حس می کند....
یا حق

 
At October 14, 2006 6:34 AM, Anonymous Anonymous said...

و باز هم سلام
فکر کردی به همین راحتی می روم؟
حالا برداشت دیگه :
!
...
چوب دستی سالهاست که با مرد همراه است ... همین دستان مرد او را آماده کرد و شکل داد ...
همیشه در سختی ها و پستی ها و بلندی ها همراه مرد بوده است...
نگرانی را حس می کند
اما برای فهمیدن نیازی به سخن گفتن نیست
که او همه چیز را از دستان مرد که سالهاست با آن وصلت کرده می فهمد...
..

ببخشید دیگه .. من تو این زمینه ها سر رشته ای ندارم ..
اینا رو هم فقط به خاطر شما نوشتم...
دعا یادتون نره
یا حق

 
At October 14, 2006 7:38 AM, Anonymous Anonymous said...

ّه نام حضرت عشق
سلام
من عکسو ندیدم . میشه درستش کنی وخبرم کنی؟
ممنون

 
At October 14, 2006 2:08 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام بر شما
امیدوارم حالتون خوبباشه و نماز و روزه تون قبول درگاه حق
از لطفی که کردید و نظرتون رو در مورد پست شهید دادید ازتون سپاسگزارم.
ضمنا شعر و عکس زیبایی رو هم انتخاب کردید. دستانی پینه بسته، و چشمانی که در عمق آن می شود رنج سالها را خواند.

 
At October 15, 2006 2:24 AM, Anonymous Anonymous said...

درود.
بسیار تصویر زیبایی است. بسیار متن زیبایی است.
بسیار تطبیق زیبایی است.
بسیار دید زیبایی است. کاش همه این دید رو داشتند.
کاش زحمت ،ارزش واقعی خودش رو داشت.
کاش مزد یک کارگز از مزد دلال ها بیشتر بود.
کاش روزی لیاقت این رو ÷یدا کنم که اینطور بنویسم.

 
At October 15, 2006 9:35 AM, Anonymous Anonymous said...

اون آقایی كه شبا
رد می شد از كوچه‌ی ما
كیسه به دوش كو؟؟
رد پای پر خراش بی خروش كو؟؟
اون آقای خرقه پوش كو؟؟

كجاست اون آقا كه پینه های دستاش
مرهم دلای ما بود؟
نفس سبز نیگاهش
همیشه حلال مشكلای ما بود؟

می شه یكبار دیگه
سر بزنه به خونه ی ما؟
بگیره نشونی از
غربت بی نشونی ما؟

موهای آقا سفیده جوونا
كیسه رو ازآقا بگیرین
قامت آقا خمیده جوونا
كیسه رو از آقا بگیرین

جوونا آقا بشین
زنده كنین رسم جوونمردی رو امشب
یتیما منتظرن
زنده كنین شیوه ی شبگردی رو امشب

یتیما پشت درای خونشون
منتظر آقا نشستن
گوش به زنگ تق تق
یه جفت صدای پا نشستن

موهای آقا سفیده جوونا
كیسه رو از آقا بگیرین
قامت آقا خمیده جوونا
كیسه رو از آقا بگیرین

حیدر كرار نیم
خانه نشینم ولی
جان به فدای جگر
سوخته‌ات یا علی

دستای پینه بسته علی
به همراه منه
خونه نشینی علی
آتیش به جونم میزنه

تو كوله بار شعر من
اسم قشنگ علیه
قافیه تنگ دلم
از دل تنگ علیه

تو كوچه‌های غربتم
نشونی از مولا میدن
اهل محل سلاممو
جواب سربالا میدن

به من می‌گن علی كیه؟
علی امام عاشقاست
به من می‌گن علی چیه؟
داغ دل شقایقاست

توی نجف یه خونه بود
كه دیواراش كاگلی بود
اسم صاحاب اون خونه
مولای مردا علی بود

نصف شبا بلند می‌شد
یه كیسه داشت كه برمی داشت
خرما و نون و خوردنی
هرچی كه داشت تو اون می‌ذاشت

راهی كوچه‌ها می‌شد
تا یتیما رو سیر كنه
تا سفره خالیشونو
پر از نون و پنیر كنه

شب تا سحر پرسه میزد
پس كوچه‌های كوفه رو
تا پر بارون بكنه
باغای بی شكوفه رو

عبادت علی مگه
می‌تونه غیر از این باشه
باید مثل علی بشه
هر كی كه اهل دین باشه

بعد علی كی می‌تونه
محرم راز من بشه
درد دلم رو گوش كنه
تا چاره ساز من بشه

فردا اگه مهدی بیاد
دردا رو درمون می‌كنه
آسمون شهرمونو
ستاره بارون می‌كنه

**************
اين شب ها ما را نيز ياد كنيد. راستي اين آقاهه هنوز اين‌جا نشسته؟ نمي‌خواد بره خونشون؟

 
At October 15, 2006 10:39 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام
تسلیت می گم شهادت بزرگ مرد عدالت جهان رو
یه سوال کردی در جواب یه جمله می گم
استاد بهرام بیضایی جمله زیبایی داره در فیلم روز واقعه در فیلمنامش که همون جوابت
حقیقت را تکه تکه بر سر نیزه ها دیدم

 
At October 15, 2006 10:51 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام - خوبی - کاری کرد نتونستم عکسو ببینم - ولی متنش زیباس - موفق باشی وشاد

 
At October 16, 2006 6:52 AM, Anonymous Anonymous said...

( بنام تو اي آرام جان )





ببينم حياط‌ خلوت‌ خونه ي دلتو براي امشب ‌، آب‌ و جارو كردي؟



دعاهاتو آماده‌ گذاشتي؟



آرزوهاتو چي ؟‌ خوب مرورشون كرده‌اي؟


مي‌دوني‌ كه‌ امشب‌ به‌ تو هم‌ سر مي‌زنند ؟!!


فرارسيدن ليالي ماتم و گريه ي يتيمان براي پادشاه كريمان ، بر همه ي عاشقان و شيفتگان مكتب مولي الموحدين حضرت علي عليه السلام را تسليت و تعزيت عرض ميكنم



اميدوارم در اين ليالي قدر كه دعاهاي بندگان خدا از هر زماني بيشتر به اجابت نزديك است ، منه روسياه و در راه مانده را از دعاهاي خيرتون بي نصيب نگذاريد



التماس دعا ..... يا علي مدد

 
At October 16, 2006 7:00 AM, Anonymous Anonymous said...

منم خارج کادر عکس رو میبینم ... یه گله گوسفند و هیزم و آتیش و ...
پانوشت عکس نبود هم میشد اینا رو دید ... الته دردی رو نمیبینم جاش صفا میبینم که خو کرده با دل صاحب عکس!

 
At October 18, 2006 1:47 AM, Anonymous Anonymous said...

نظر آقای مهدی وبلاگ بنی آدم منو یاد پسرباهوش تو کتاب فارسی دبستانمون میندازه! ... همون که قاطر گمشده ی کسی که قاطرش رو کم کرده بود رو ندیده بود!

این آقا انگار این چند روز بیدار بوده اینجا شبا .. شاید منتظر دشیب بوده ... شاید هم اینجا احیا گرفتن!

از این لبخندها اگه اینجا داشتی حتما یکی میفرستادم!

 

Post a Comment

<< Home